بی خیال
همه رو میخوای به ذهنت بسپاری که چه
همون که وقتی ببینی میشناسیشون خوبه
منم فامیلای دورمونو نمیشناسم چون کم میبینمشون باید طرفو چن بار ببینم تا بره حافظه
بلند مدتم
من نمیتونم چهره مادرم رو مجسم کنم.
مهربونیهاش یادمه.صداش یادمه.کارهاش رفتارهاش حرکاتش.
همه چیز یادمه،
اما نمیتونم صورتشو به خاطر بیارم.
به عکسهاش خیره میشم.نگاهش میکنم.اما توی خاطراتم نمیتونم با اون عکس مجسم کنم که چطور میخندید حرف میزد نگاه میکرد عصبانی میشد و و و
این درد خیلی بده.
آدمهایی که مثل مادرم از دست دادم مثل مادربزرگهام پدربزرگهام عمه ام عموهام.هیچکدوم رو نمیتونم مجسم کنم.همه چیزشون خاطرم هست.به جز صورتشون.
نمیبینمشون.
اره یه وقتایی میگم بیخیال اول آخر منم میمیرم میرم پیششون.
اما خب دلم تنگ شده.دلتنگ چهره هایی که نیستن و نمیتونن باشن.