من به این مشکل گرفتارم?

  • شروع کننده موضوع طلای سرخ
  • تاریخ شروع

دخترمرداد

Guest
بی خیال
همه رو میخوای به ذهنت بسپاری که چه
همون که وقتی ببینی میشناسیشون خوبه
منم فامیلای دورمونو نمیشناسم چون کم میبینمشون باید طرفو چن بار ببینم تا بره حافظه
بلند مدتم
 

یه آدم غمگین با نقاب خنده

Guest
چه عجب نمردمو دیدم تاپیکتو قفل نکردی?❤
 
استارتر
استارتر

طلای سرخ

Guest
بی خیال
همه رو میخوای به ذهنت بسپاری که چه
همون که وقتی ببینی میشناسیشون خوبه
منم فامیلای دورمونو نمیشناسم چون کم میبینمشون باید طرفو چن بار ببینم تا بره حافظه
بلند مدتم
من نمیتونم چهره مادرم رو مجسم کنم.
مهربونیهاش یادمه.صداش یادمه.کارهاش رفتارهاش حرکاتش.
همه چیز یادمه،
اما نمیتونم صورتشو به خاطر بیارم.
به عکسهاش خیره میشم.نگاهش میکنم.اما توی خاطراتم نمیتونم با اون عکس مجسم کنم که چطور میخندید حرف میزد نگاه میکرد عصبانی میشد و و و
این درد خیلی بده.
آدمهایی که مثل مادرم از دست دادم مثل مادربزرگهام پدربزرگهام عمه ام عموهام.هیچکدوم رو نمیتونم مجسم کنم.همه چیزشون خاطرم هست.به جز صورتشون.
نمیبینمشون.
اره یه وقتایی میگم بیخیال اول آخر منم میمیرم میرم پیششون.
اما خب دلم تنگ شده.دلتنگ چهره هایی که نیستن و نمیتونن باشن.
 
استارتر
استارتر

طلای سرخ

Guest
بی خیال
همه رو میخوای به ذهنت بسپاری که چه
همون که وقتی ببینی میشناسیشون خوبه
منم فامیلای دورمونو نمیشناسم چون کم میبینمشون باید طرفو چن بار ببینم تا بره حافظه
بلند مدتم
چندسال پیش توی نمایشگاه پسرمو گم کردیم.
شوهرم رفت یه طرف دنبالش منم به طرف.
گریه میکردم و از مردم میپرسیدم دیدنش یا نه.وقتی میپرسیدن چه شکلیه؟من نمیتونستم توصیف کنم پسرم چه شکلیه.
فقط میدونستم چشمهاش عسلیه و موهاش روشن.
اما نمیدونستم چه چهره ای داره.
میگفتم سفیده چشم عسلیه و موهاش روشنه ها،اما فقط در حد دونسته هام بود نه تصویری که ذهنم میگفت.
نمیتونی درک کنی اون لحظه این فقدان که من نمیتونم چهره پسرمو توی ذهنم ببینم و گمش هم کردم چقدر دردآور بود برام.
 
استارتر
استارتر

طلای سرخ

Guest
دلم برای دوستای بچگیم تنگ شده.?
 

بالا