معنی و ریشه ضرب المثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

  • شروع کننده موضوع مجله خبری
  • تاریخ شروع
وضعیت
این موضوع قفل شده است

مجله خبری

Guest
معنا و مفهوم ضرب المثل:

- یعنی ما باید زبانمان را کنترل کنیم، تا به خطر جبران ناپذیری گرفتار نشویم

- یعنی انسان باید متوجه سخن گفتن خود باشد که با سخن زشتی دوستی را دشمن نسازد و به مصیبیتی گرفتارنشود

- بعضی مواقع یه حرفایی می زنی که با خودت می گی کاش نمی گفتم. اونوقته که یاد این ضرب المثل میافتی

- این ضرب المثل را بخاطراحتیاط در سخن گفتن وپرهیز از سخنان نیشدار که ممکن است به قیمت جان أنسان تمام شود استفاده میکنند

ریشه ضرب المثل:

در حکایت آمده که شبی دزدی به هر طرف میتاخت تا اگر بتواند چیزی بدست آورد، ناگهان چشمش به ابریشم بافی افتاد که پارچه نفیسی را می بافد. انواع تکلیف در آن بکار میبرد و اشکال بدیع وزیبا در آن نقش می بندد . نزدیک بود کار آن جامه تمام شود واز کار گاه بیرون رود.دزد با خود گفت باید فرصت را از دست ندهم ویافته را مفت رها نکنم. با خود گفت بهتر است اینجا مقام گزینم تا مرد ابریشم باف از کار خلاص شود و خواب بر آن مستولی گردد و من جامه را از وی در ربایم.

او با صد حیله ونیرنگ به داخل کار گاه رفت وبر استاد پخته کار نگاه میکرد که در اثنای کار با خود میگفت:ای زبان از تو پناه میخواهم ویاری می طلبم که دست ازسر من برداری وسر من را در تن نگهداری!} این مرد وقتی از بافتن پارچه ابریشمی فارغ شد آنرا بسیار زیبا وآراسته در دستمال پیچید وبیرون شد. دزد که قصد ربودن پارچه را داشت، صبح وقت بر سر تپه بلند شد واین مرد صنعتکار را تعقیب میکرد ودید که دستمال و یا پارچه را گرفته وارد سرای وزیر شد تا این خلعت زیبارا به عنوان تحفه تقدیم حضورش نماید. وقتی وزیر به بارگاه آمد مرد صنعتکار دستمال گشود وپارچه را تقدیم حضور وزیر نمود که حاضرین از حسن صنعت وهنروی در حیرت افتیدند. بر نقوش زیبا و بدیع آن نهایت تحسین نموده تعجب کردند. سپس وزیر پرسید ای انسان لایق تو که بر این جامه نهایت زحمت کشیده ای پس به چه کار اید؟

مرد در جواب گفت: فرمان دهید تا این جامه را در خانه نگهدارند چون مرگ به سراغ شما آید آنرا بالای صندوق و یا تابوت شما گذارند.وزیر ازین سخن نهایت رنجید وفرمان داد تا جامه را بسوزانند ومردرا بزندان اندازند وزبانش را از حلقش بیرون کشند.

دزد که در آنجا حضور داشت از فرمان وزیر خنده اش آمد. وزیر وقتی اورا دید نزد خود خواست و علت خنده را از وی پرسید.دزد گفت اگر مرا به گناه نا کرده عقوبت نکنی وبمجرد عزم قبل از عمل مآخذه ام نکنی صورت حال آن مرد را بگویم.وزیر برایش أمن داد ودزد هم جریان مناجات این مرد را باز گو کرد وزیر چون این حکایت و ماجرا را شنید گفت: این بیچاره تقصیر نکرده متنها مناجات او بدرگاه زبانش قبول نشده.پس قلم عفو بر جریده اش کشید وبرایش توصیه نمود تا بعد ازین قفل بر زبان نهد وگفت: کسیکه بر زبان خود اعتماد ندارد او را هیچ پیرایه بهتر از خاموشی نیست. والا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.

1614888034070.jpeg
 

وضعیت
این موضوع قفل شده است
بالا