Nima
Guest
کاغذی بود و قلم ، شرح جنون نقش زدم
بغض بود و همه تنهایی خود نقش زدم
شرح دادم به دلم از همه بی دادیها
از غرورم ، همه ی بغض ، و بی تابیها
............................................
نبودی و نوشتم برایت
چقدر نوشتم و پاک کردم و نوشتم باز
صفحه کاغذم دیگر جایی برایش نمانده
خط خورده از کلمات
زخم خورده از نوک تیز قلم
امشب میخواهم عاشق باشم !
شاید هم کمی دیوانه
امشب میخواهم قدرت نوشتاری خود را به نمایش بگذارم
بگذار خودی نشان دهم برای رقص قلم برروی این صفحه پرشده از خطوط مبهم احساس
دلتنگ که میشوم سکوت میکنم
شاید سکوتی تلخ
اما امشب دلتنگیهایم را به خطوط درهم کاغذ نقش دادم
چقدر آشفته هست دلتنگیهایم
داشت باران میبارید
راستی جمله ام هنوز یادت هست !
وقتی باران ببیارد همه گربه ها خیس میشوند؟؟
سرم پر از صدای سرب داغ است هنوز
میگویند عشق خوب است ! پس چرا من دوست داشتن را دنبال کردم
عشق را فراموش کن
بیا ساحل باش
ساحل امن و آرامش موجهای سرکش قلبم
درونم غوغاست
سرگردان در دریایی هستم که مواج است
طوفانیست
به کدام سو ترا بجویم
در کدامین مسیر سیر کنم تا مرا به ساحل تو رساند
آرامم کن
آرام جان
شمع هم آخرین قدرت خودرا به نمایش گذاشت
حال تاریکی حکمرانی میکند
و من هنوز به نوک شکسته قلم نگاه میکنم
دلگیرم از همه همهمه های پریشان سکوت
به کدامین پستو پناه ببرم
کدام در را بکوبم
که شاید باز کننده اش تو باشی
نمیدانم ...
( فقط یک متن )
... نیما ...
بغض بود و همه تنهایی خود نقش زدم
شرح دادم به دلم از همه بی دادیها
از غرورم ، همه ی بغض ، و بی تابیها
............................................
نبودی و نوشتم برایت
چقدر نوشتم و پاک کردم و نوشتم باز
صفحه کاغذم دیگر جایی برایش نمانده
خط خورده از کلمات
زخم خورده از نوک تیز قلم
امشب میخواهم عاشق باشم !
شاید هم کمی دیوانه
امشب میخواهم قدرت نوشتاری خود را به نمایش بگذارم
بگذار خودی نشان دهم برای رقص قلم برروی این صفحه پرشده از خطوط مبهم احساس
دلتنگ که میشوم سکوت میکنم
شاید سکوتی تلخ
اما امشب دلتنگیهایم را به خطوط درهم کاغذ نقش دادم
چقدر آشفته هست دلتنگیهایم
داشت باران میبارید
راستی جمله ام هنوز یادت هست !
وقتی باران ببیارد همه گربه ها خیس میشوند؟؟
سرم پر از صدای سرب داغ است هنوز
میگویند عشق خوب است ! پس چرا من دوست داشتن را دنبال کردم
عشق را فراموش کن
بیا ساحل باش
ساحل امن و آرامش موجهای سرکش قلبم
درونم غوغاست
سرگردان در دریایی هستم که مواج است
طوفانیست
به کدام سو ترا بجویم
در کدامین مسیر سیر کنم تا مرا به ساحل تو رساند
آرامم کن
آرام جان
شمع هم آخرین قدرت خودرا به نمایش گذاشت
حال تاریکی حکمرانی میکند
و من هنوز به نوک شکسته قلم نگاه میکنم
دلگیرم از همه همهمه های پریشان سکوت
به کدامین پستو پناه ببرم
کدام در را بکوبم
که شاید باز کننده اش تو باشی
نمیدانم ...
( فقط یک متن )
... نیما ...
آخرین ویرایش: