نوری....
Guest
? سوزن و مادر زن!
یک نفر از داخل حیاط صدایم زد !
تا خواستم به حیاط بروم یکباره نقش زمین شدم ! اصلا نمیدانستم که چه اتفاقی افتاده است ! تا به خودم آمدم دیدم سی چهل نفری بالای سرم با نگرانی ایستاده اند ! آخه آن شب ،شب دامادی من بود !
سوزش بسیار عجیبی در کف پایم احساس میکردم ! مادرم با نگرانی نگاه کرد و گفت که یک سوزن به داخل پایت فرو رفته است .آرام نشستم و به پایم نگاه کردم ،یک سوزن خیاطی که معلوم نبود آن شب و در آنجا به انتظار چه چیزی نشسته بود، به کف پایم فرو رفته بود و حتی قسمتی از آن از روی پایم به بیرون زده بود!
فعلا برای خارج کردن سوزن چند مشکل وجود داشت :اول اینکه از کف پایم چیز خاصی از سوزن برای گرفتن و خارج کردن آن بیرون نمانده بود ،و دیگر اینکه اصولامهمانها برای مراسم به دو قسمت مخصوص آقایان و خانمها تقسیم شده بود وبا این تقسیم بندی، داخل خانه ما فقط خانمها بودند که توان این کار را نداشتند !به طوریکه بعضی ها حتی توان نگاه کردن به آن را هم نداشتند و چند نفر هم که اصولا زورشان به آن نرسید ! یک دفعه آنجا ساکت شد و همه به کناری رفتند! بله مادر زن بنده با انبر دستی در دست از راه رسید !
او هم شهامت این کار را داشت و هم قدرت آن را!
مادر زنم یک نگاهی به من و نگاهی دیگر به پایم انداخت و سرش را تکان داد! برای یک لحظه احساس کردم که شایدتصمیم دارد که سوزن را از روی پایم بیرون بکشد !ولی او ته سوزن را گرفت و آرام آرام آن را بیرون کشید و بعد یک لیوان آب به من خوراند و با ابهت خاصی در حالیکه سوزن هم در دستش بود دو تذکر جدی هم به بنده داد! او گفت : اول جهت اطمینان برو و پایت را به پزشک نشان بده که دچار عفونت و کُزاز نشوی و بعد هم با ماشین عروس برو دنبال عروس ! البته بدون اینکه کلمه ای از این اتفاق به او حرفی بزنی !او امشب نباید ناراحت بشود! متوجه شدی؟ من هم با جسارت تمام جواب دادم :چشم !
به کمک چند نفر طبق دستور با ماشین عروس و با لباس دامادی لنگ لنگان به درمانگاه رفتم و پس از تزریق چند آمپول با وضعیت بدتری و با تاخیر بسیار به دنبال عروس رفتم ، بدون اینکه مجوزی برای ارائه توضیح برای تاخیرمان داشته باشم !من درجواب سوال علت لنگیدنم هم مظلومانه کفش تازه دامادی را بهانه کردم! آن شب که شب میلاد حضرت فاطمه نیز بود ،پس از اینکه به مراسم بازگشتیم ، دوستان و مهمانها به جای حرکات موزون ،شاهد حرکت ناموزون راه رفتن بنده بخاطر درد پایم بودند که خدا را شکر موجب خنده و انبساط خاطر آنها نیز شد !
✾࿐༅✧✧ ༅࿐✾
یک نفر از داخل حیاط صدایم زد !
تا خواستم به حیاط بروم یکباره نقش زمین شدم ! اصلا نمیدانستم که چه اتفاقی افتاده است ! تا به خودم آمدم دیدم سی چهل نفری بالای سرم با نگرانی ایستاده اند ! آخه آن شب ،شب دامادی من بود !
سوزش بسیار عجیبی در کف پایم احساس میکردم ! مادرم با نگرانی نگاه کرد و گفت که یک سوزن به داخل پایت فرو رفته است .آرام نشستم و به پایم نگاه کردم ،یک سوزن خیاطی که معلوم نبود آن شب و در آنجا به انتظار چه چیزی نشسته بود، به کف پایم فرو رفته بود و حتی قسمتی از آن از روی پایم به بیرون زده بود!
فعلا برای خارج کردن سوزن چند مشکل وجود داشت :اول اینکه از کف پایم چیز خاصی از سوزن برای گرفتن و خارج کردن آن بیرون نمانده بود ،و دیگر اینکه اصولامهمانها برای مراسم به دو قسمت مخصوص آقایان و خانمها تقسیم شده بود وبا این تقسیم بندی، داخل خانه ما فقط خانمها بودند که توان این کار را نداشتند !به طوریکه بعضی ها حتی توان نگاه کردن به آن را هم نداشتند و چند نفر هم که اصولا زورشان به آن نرسید ! یک دفعه آنجا ساکت شد و همه به کناری رفتند! بله مادر زن بنده با انبر دستی در دست از راه رسید !
او هم شهامت این کار را داشت و هم قدرت آن را!
مادر زنم یک نگاهی به من و نگاهی دیگر به پایم انداخت و سرش را تکان داد! برای یک لحظه احساس کردم که شایدتصمیم دارد که سوزن را از روی پایم بیرون بکشد !ولی او ته سوزن را گرفت و آرام آرام آن را بیرون کشید و بعد یک لیوان آب به من خوراند و با ابهت خاصی در حالیکه سوزن هم در دستش بود دو تذکر جدی هم به بنده داد! او گفت : اول جهت اطمینان برو و پایت را به پزشک نشان بده که دچار عفونت و کُزاز نشوی و بعد هم با ماشین عروس برو دنبال عروس ! البته بدون اینکه کلمه ای از این اتفاق به او حرفی بزنی !او امشب نباید ناراحت بشود! متوجه شدی؟ من هم با جسارت تمام جواب دادم :چشم !
به کمک چند نفر طبق دستور با ماشین عروس و با لباس دامادی لنگ لنگان به درمانگاه رفتم و پس از تزریق چند آمپول با وضعیت بدتری و با تاخیر بسیار به دنبال عروس رفتم ، بدون اینکه مجوزی برای ارائه توضیح برای تاخیرمان داشته باشم !من درجواب سوال علت لنگیدنم هم مظلومانه کفش تازه دامادی را بهانه کردم! آن شب که شب میلاد حضرت فاطمه نیز بود ،پس از اینکه به مراسم بازگشتیم ، دوستان و مهمانها به جای حرکات موزون ،شاهد حرکت ناموزون راه رفتن بنده بخاطر درد پایم بودند که خدا را شکر موجب خنده و انبساط خاطر آنها نیز شد !
✾࿐༅✧✧ ༅࿐✾