سلام...

  • شروع کننده موضوع Nazbanoo
  • تاریخ شروع

Nazbanoo

Guest
سلام ؛ حال همه ما خوب است ٬

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ٬

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمان .

تا یادم نرفته است بنویسم

٬ حوالی خوابهای ما ٬

سال پر بارانی بود.

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است٬

اما تو لااقل

٬ حتی هر وهله ٬

گاهی ٬ هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا ٬

شبیه شمایل شقایق نیست ؟

راستی خبرت بدهم ٬!

خواب دیده ام خانه ای خریده ام

٬ بی پرده ٬ بی پنجره ٬ بی در ٬ بی دیوار ٬

هی بخند !

بی پرده بگویمت.:

چیزی نمانده است.

من چهل ساله خواهم شد .

فردا را به فال نیک خواهم گرفت ..

. دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما می گذرد ٬

باد٬ بوی نامه های کَسان من می دهد ...

یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟

نه جانم !

نامه ام باید کوتاه باشد٬

ساده باشد ٬ بی حرفی از ابهام و آینه ٬

از نو برایت می نویسم :

حال همه ما خوب است ؛ اما

تو باور مکن!
 

بالا