ماه_تابان
Guest
حکایت رفاقت دیرینه من با تو حکایت قهوهایست
که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟
و آن قدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تمام شدنش را نداشتم تمام که شد
فهمیدم بازهم قهوه میخوام
حتّی تلخ تلخ...: )
که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟
و آن قدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تمام شدنش را نداشتم تمام که شد
فهمیدم بازهم قهوه میخوام
حتّی تلخ تلخ...: )