شاپرک
Guest
ساعت ۳ شب ما از خواب پریدیم دیدیم صدای جیغ و داد میاد من انقدر ترسیدم به شوهرم گفتم پاشو ببین چخبره گفت به ما ربطی نداره بخواب منم پاشدم رفتم دمه در صدای جیغ و داد بیشتر شد من کلا دست و پام یخ کرد گفتم نکنه بلایی سره دختر مردم بیاد شوهرم و صدا کردم گفت به ما چه خودم یک چیزی پوشیدم رفتم دمه لاوی نگهبانه خواب بود بیدارش کردم گفتم آقا صدارو میشنوین زنگ بزنین به پلیس اینجوری که نمیشه گفت خانم دعواشون زن و شوهری ۱۰ دقیقه دیگه بند میاد یعنی کل اون ساختمون و گذاشته بودن رو سرشون انقدر جیغ و داد میزدن دیدیم بند نیومد گفتم زنگ بزنین به پلیس گفت ن پلیس که نمیشه بیاد اینجا گفتم خودمون بریم بالا گفت ن دعوا خانوادگی گفتم دختر خودتم بود همینو میگفتی رفتیم بالا زنگ زدیم کسی جواب نداد به پیرمرده گفتم کلید داری بنداز تو گفت ن از دستمون شکایت میکنن نکرد آنقدر زنگ زدیم صداشون قطع شد آخر مرده اومد یخورده لای در و باز کرد گفت بله گفتم صداتون کل اینجا رو برداشته معلوم هست دارین چیکار میکنین گفت به شما ربطی نداره گفتم زنگ میزنم پلیس اون وقت میفهمیم گفت غلط کردی گفتم نمیبینمش زنگ میزنم به پلیس داشتم با این دعوا میکردم یکدفعه شوهرم اومد مرده در و بست من و دید خیلی عصبی شد گفت سر خود شدی هرکاری دلت میخواد میکنی یخورده با این دعوامون شد بعد رفتیم تو آسانسور بهم گفت خیلیی بی چاک و دهن شدی به تو چه ربطی داشت نصفه شبی نگفتی یک بلایی سرت بیارن سرتو زیر انداختی رفتی بیرون ?????