درگوشی حرف زدن

[باب اسفنجی]

اگه سر کار همکاراتون در گوشی حرف بزنن هی بخندن چه حسی می‌گیرید؟

 

[والریا]

حس بد

 

[مانا،]

عصبی میشم

 

[Choi mary]

اگه احساس کنم به من نگاه می کنن حرف می زنن حس بد

 

[باب اسفنجی]

حس بد

عصبی میشم

منم اون لحظه گریم گرفته بود

 

[مانا،]

منم اون لحظه گریم گرفته بود

گریه چرا
ابروهاتو ببر بالا
برو تو قیافه

 

[باب اسفنجی]

اگه احساس کنم به من نگاه می کنن حرف می زنن حس بد

به من نگاه نمیکردن

 

[باب اسفنجی]

گریه چرا
ابروهاتو ببر بالا
برو تو قیافه

همینجوریش هم به من میگن اخمو و مغرور
ولی من فقط دیر یخم باز میشه

 

[Choi mary]

به من نگاه نمیکردن

پس احتمالا واکنش نمی‌دادم حسی هم نمیگرفتم مخصوصا اگه باهاشون صمیمی نبودم

 

[باب اسفنجی]

پس احتمالا واکنش نمی‌دادم حسی هم نمیگرفتم مخصوصا اگه باهاشون صمیمی نبودم

منم واکنش نشون ندادم فقط گریم گرفته بود به زور تحمل کردم

 

[Choi mary]

منم واکنش نشون ندادم فقط گریم گرفته بود به زور تحمل کردم

چرا گریه ات گرفته بود مگه نگفتی به تو نگاه نمی کردن احتمالا در مورد تو حرف نمی زدن که؟

 

[باب اسفنجی]

چرا گریه ات گرفته بود مگه نگفتی به تو نگاه نمی کردن احتمالا در مورد تو حرف نمی زدن که؟

حس تنهایی بهم دست داد اون لحظه

 

[Choi mary]

حس تنهایی بهم دست داد اون لحظه

درک می کنم