درس عبرت شد برام

  • شروع کننده موضوع sahel.h
  • تاریخ شروع

sahel.h

Guest
سه روز قبل به جشن هم کلاسی ابتداییم رفتم کاش پام میشکست نمیرفتم جشنشو دوستم انداخته بود خونه مادر بزرگ من منم اکثرا به خونه مادربزرگم میرم هفته ای دو سه بار دوستمم میدونست ولی منو دعوت نکرده بود دلم خیلی شکست مادر شوهرمو دعوت کرده بودن شوهرمم اون روز کار داشت قرار بود دیر خونه بیاد منم تو خونه تنها بودم مادر شوهرم گفت بیا بریم گفتم اخه دعوت نکردن گفت خونه مامان بزرگته دعوت لازم نیس رفتیم دوستمو دیدم قیافه اش خیلی عوض شده بود خوشگل شده بود تو ابتدایی هم دوسش داشتم منو دید چن بار نگا کرد بهم ولی بی تفاوت فک کردم نشناخت بعد که همه اومدن وسط با عروس برقصن منم رفتم پیشش اصلا بهم نگا نمیکرد انگار خودشو زده بود کوچه علی چپ صداش زدم یدونه سلام احوال پرسی اجبارو زوری کرد بعد از بغلم رد شد رفت اون ور تر رقصید خیلی دلم شکس ۳ روزه دلگیرم نمیدونم چیکار کنم فراموش کنم
 

مژده

Guest
عزیزم همه ما تا حالا هزار بار از این برخوردها دیدیم. فدای سرت عذر میخوام گور باباش
منم شده از همکلاسی های قدیمی رو دیدم تو خیابون و اینور اونور و افتخار دادم تحویلش گرفتم اون سرد برخورد کرده و سری بعدی دیگه نگاهش هم نکردم و اصلا وقتم رو حتی صرف فکر کردن به این اشخاص هم نمیکنم
 
استارتر
استارتر

sahel.h

Guest
عزیزم همه ما تا حالا هزار بار از این برخوردها دیدیم. فدای سرت عذر میخوام گور باباش
منم شده از همکلاسی های قدیمی رو دیدم تو خیابون و اینور اونور و افتخار دادم تحویلش گرفتم اون سرد برخورد کرده و سری بعدی دیگه نگاهش هم نکردم و اصلا وقتم رو حتی صرف فکر کردن به این اشخاص هم نمیکنم
خیلی دلم شکست الان نمیدونم چیکار کنم این اتفاقو فراموش کنم??
 

مژده

Guest
خیلی دلم شکست الان نمیدونم چیکار کنم این اتفاقو فراموش کنم??
این دیگه مشکل از اعتماد به نفس و عزت نفس خودته عزیزم
یارو دختر شاه پریون که نبوده. یه خری بوده محلت نذاشته توام محلش نزار. تمام شد و رفت. دیگه قصه سرهم کردن و گریه کردن نداره که
 

Mamane matin

Guest
این دیگه مشکل از اعتماد به نفس و عزت نفس خودته عزیزم
یارو دختر شاه پریون که نبوده. یه خری بوده محلت نذاشته توام محلش نزار. تمام شد و رفت. دیگه قصه سرهم کردن و گریه کردن نداره که
3828439c3927810233d4b342b7410cd2.gif
 

بالا