درد هایی که نمی بینیم/جلسه ی مشاوره

  • شروع کننده موضوع روانشناس سایت
  • تاریخ شروع

روانشناس سایت

Guest
زن با ناراحتی و دلخوری، همان حرفی را گفت که پیش از این بارها از زبان زنان دیگری نیز شنیده بودم: «شوهرم اصلا منو دوست نداره!» پرسیدم: «چرا فکر می کنید دوستتون نداره؟» اخم هایش را بیشتر در هم کشید و گفت: «هیچ وقت بهم ابراز علاقه نمی کنه، حسرت به دلم مونده چهار تا کلمۀ عاشقانه به من بگه، هیچ احساسی از خودش نشون نمیده، احساس می کنم دارم با یه تیکه سنگ زندگی می کنم... بدتر از اون، وقتی طبق میلش نباشی و ناراحتش کنی، بدون این که یک کلمه حرف بزنه و بگه از چی ناراحت شده، دو روز تمام قهر می کنه! دیگه خسته شدم، دیگه نمی تونم این زندگی رو تحمل کنم... چون همیشه آرزو داشتم با مردی ازدواج کنم که من رو غرق در عشق و محبت بکنه، اما کنار این مرد بی عاطفه به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم!».رو کردم به مرد و پرسیدم: «نظر شما راجع به صحبت های همسرتون چیه؟» مرد سرش را پایین انداخت و همین طور که به زمین خیره شده بود گفت: «همسرم اشتباه می کنه، من بهش علاقه دارم...» گفتم: «پس چرا به گفتۀ همسرتون، هیچ وقت این علاقه رو ابراز نمی کنید؟» مرد بعد از چند ثانیه سکوت گفت: «ابراز علاقه که فقط به گفتن نیست، من صبح تا شب کار می کنم تا خانواده ام در رفاه زندگی کنند، همیشه از هر چیزی بهترینش رو برای خانواده ام تهیه کردم، همیشه حواسم بوده که توی تنگنا و سختی نباشن، این علاقه نیست؟ فقط آدم باید زبونش رو بچرخونه و چهار تا کلمه حرف بزنه تا دیگران باور کنن که توی قلبش عشق و علاقه ای وجود داره؟ حرف زدن که کاری نداره!» جواب دادم: «بله اما انگار حرف زدن راجع به احساساتتون برای شما کار سختی هست. نه تنها ابراز عشق و علاقه، بلکه حتی بیان ناراحتی و رنجش و خشم تون هم برای شما سخته.چرا وقتی از دست همسرتون ناراحت و عصبانی هستید، راجع به این ناراحتی صحبت نمی کنید؟چرا نمی گید از چی عصبانی شدید و چه احساس بدی بهتون دست داده؟ چرا به جای حرف زدن راجع به دلخوری، ترجیح می دید قهر کنید و در سکوت فرو برید تا طرف مقابل خودش بفهمه و حدس بزنه که شما چرا و از چی ناراحت شدید؟» مرد دوباره در سکوت فرو رفت و بعد، با صدایی آهسته و اقرارگونه گفت: «بله... برای من سخته که راجع به احساساتم صحبت کنم... اما نمی دونم چرا... دست خودم نیست...»و باز هم سکوت کرد. به مرد نگاه کردم و در سکوت، پسر بچۀ شکننده ای را دیدم که از ابراز هیجانات خود می ترسد، شاید به این دلیل که والدین سرد و کم عاطفه ای داشته است، شاید در خانواده ای بزرگ شده است که هرگونه ابراز هیجان، منع و سرکوب می شده است، شاید والدینی داشته که آن قدر سخت گیر و سرزنشگر بوده اند که چاره ای جز خویشتن داری بیش از حد و سرکوب مداوم تمایلات خود نداشته است... من پسربچۀ زخم خورده ای را دیدم که نیاز به مرهمی برای زخم هایش داشت،و در کنار او، دختربچۀ غمگینی که از احساس «دوست داشتنی نبودن»، از خلاءهای عاطفی بی شماری که در درون خود داشت، رنج می برد. دختری که هیچ گاه به اندازۀ کافی از جانب والدین و اطرافیان، توجه و محبت دریافت نکرده بود، دختری که آن قدر در مدرسه مورد طرد و تمسخر همکلاسی هایش قرار گرفته بود که همیشه به شایستگی ها، زیبایی ها و توانمندی های خودش شک داشت.محتاج همیشگی تایید و تحسین دیگران بود،و هر گونه عدم تایید، هر نوع بی محلی و بی توجهی، او را در هم می شکست و احساس بی کفایت بودن،احساس کمتر بودن از بقیه و احساس دوست داشتنی نبودن، به قلبش چنگ می انداخت. دختری که سال ها حفره های خالی قلبش را با خودش حمل کرده بود به امید روزی که پس از ازدواج همسری بامحبت،با ابرازعشق بی دریغ خود این حفره های خالی را پر کند.دختر خبر نداشت که این حفره ها، همچون چاه های عمیقی هستند که به این راحتی ها پر نمی شوند، نمی دانست این عطش،این میل سیری ناپذیر به دریافت توجه و محبت، آن قدر در زخم های روحی و روانی اش ریشه دارند که کمتر مردی در دنیا پیدا می شود که بتواند مرهمی بر آن ها بگذارد.
اگر بخواهیم به زبان تخصصی تر در مورد آن ها صحبت کنیم، مرد از طرحوارۀ «بازداری هیجانی» رنج می برد، در حالی که زن به طرحوارۀ «محرومیت هیجانی» مبتلا بود؛ و هیچ کدام از زخم های درونی یکدیگر خبر نداشتند.آن قدر از اوضاع درونی هم بی خبر بودند که نمی توانستند مرهمی برای زخم یکدیگر باشند، بلکه برعکس، بر زخم های هم نمک می پاشیدند.راست گفته اند که در درون هر انسانی میدان جنگی است که ما نمی بینیم، کسی که به هرشکل مایه رنج و غم ما شده،شاید فقط یک انسان زخم خورده و خسته از جنگ های درونی خود است....همه ما در نهایت در درون خود کودکی داریم که تشنه محبت، ترحم،درک، نوازش و حمایت افراد نزدیک در زندگی است، حتی اگر ظاهرمان چنین چیزی را نشان ندهد.با هم مهربان باشیم، به هم سخت نگیریم وکمتر یکدیگر را محکوم کنیم، وقتی از درون هم خبر نداریم.
 

سیب سرخ

Guest
خیلی زیبا بود و من رو به فکر فرو برد
من دقیقا مثل اون آقا هستم
 

لواشک انارممم

Guest
درسته
ما خودمون دست کم میگیریم فقط به خاطر کارهای اشتباهی که والدین در زمان کودکی مون انجام دادن که نباید انجام بدن مثل مقایسه ، فرق گذاشتن...
مرسی از تگت
اگه میتونی لطف کن توی بقیه تاپیکات هم تگم کن عزیزم❤
 

بالا