داستان ترسناک / ترسو ها وارد نشید

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
وقتی مینی وینستون 77 ساله تو 8 سپتامبر 1987 از حموم بیرون اومد، متوجه حوضچه‌ای از مایع قرمز روی زمین شد. مینی نگاهی نزدیک‌تر انداخت و فهمید این مایع خو--ن‌ه. وقتی به اطراف دستشویی نگاه کرد، دید خو--ن از دیوار‌ها ریخته و از کف به راهروی رو به رو رفته. مینی با ترس از اینکه اتفاقی برای شوهرش افتاده باشه، همسرش رو صدا کرد. وقتی شوهرش اومد، هیچ نشونه‌ای از خو--نریزی وجود نداشت. مینی وحشت زده با پلیس تماس گرفت. ماموران خانه زوجین رو گشتن، اما چیزی پیدا نکردن که بتوان اون مقدار خو--ن را تولید کنه. پلیس مقداری از خو--ن را برای آزمایش برد و بعد نتیجه گرفتن که این خو--ن، از گروه خونی O و متعلق به یک انسانه. عجیب اینجاست که نه مینی و نه شوهرش این گروه خو--نی رو نداشتن. تا به امروز علت خو--نریزی دیوار ناشناخته مونده.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
تو تاریخ 10 دسامبر 2018 فردی یه جفت جوراب از فروشگاه Primark در کولچستر خریداری کرد. وقتی به خونه رسید، جوراب‌ها رو از بسته بندی بیرون اورد و استخو--ان انسانی رو در داخل یکی از جوراب‌ها کشف کرد، خریدی بسیار معمولی بود که بسیار نگران کننده شد. این حادثه در تاریخ 2 ژانویه 2019 به پلیس گزارش شد و افسران تحقیقات رو آغاز کردن. تنها چیزی که اونا تونستند ثابت کنن این بود که استخو--ان قبلا بخشی از انگ--شت انسان بوده. پلیس نتونست هیچ ارتباطی بین این موضوع با یه عمل مجرمانه پیدا کنه و معتقد بودن که این حادثه یه حقه‌ست. با این حال، هیچ آزمایش DNA مشخصی روی استخو--ان انجام نشد و بنابراین هویت شخصی که این استخو--ان بهش تعلق داره، یه راز باقی مونده..
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
خورشید در 19 دسامبر 2016 غروب کرده بود که جوآن کالن 64 ساله برای بازدید از مزار پدر و مادرش به گو--رستون لانگ آیلند رفت. جوآن یه کمون خمیده شکل رو روی تاج گل بالای سنگ قب--ر دید و برای رفع اون خم شد. همونطور که این کار رو کرد، زمین زیر پاش خالی شد و اون توی قب--ر افتاد. این حادثه غیرمنتظره باعث از دست دادن تعادلش شد و سرش به سنگ خورد و دندونش شکست. اون که ناامید شده بود،دو طرف سنگ قب--ر رو گرفت و کمک خواست، اما هیچ کس صداش رو نشنید. بعد از اینکه موفق شد از ق--بر بیرون بیاد، بلافاصله قب---رستون رو ترک کرد و از بازگشت مجدد به آنجا خودداری کرد. کالن همچنین با استناد به مشکلات عاطفی و کابو--س‌های ناشی از این حادثه هو--لناک، از یه وکیل برای شکایت از صاحب های این گور--ستون کمک گرفت.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
اول: بچه‌ام را بغل کردم و توی تختش گذاشتم که به‌م گفت: «بابایی زیر تخت را نگاه کن هیولا نباشه.» من هم برای اینکه او را آرام کنم، زیرتخت را نگاه کردم. زیر تخت بچه‌ام را دیدم که به‌م گفت: «بابایی یکی روی تخت منه!»
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
هفتمی: ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند.طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی…درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب که این مرتبه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد! من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
ششمی: زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند. نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
پنجمی: هیچ‌چیز مثل صدای خنده یک نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت یک نصفه شب باشد و در خانه تنها باشی.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
چهارمی: یک مسئله ریاضی بدجور اعصابم را به هم ریخته بود. رفتم پیش پدرم تا شاید او بتواند حلش کند. در اتاقش را زدم. گفت: «بیا تو…» رفتم داخل و در را پشت سرم بستم. دستم به دستگیره در بود که یادم افتاد پدرم پنج روز پیش به مأموریت رفته و هنوز برنگشته است.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
سومی: آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزی‌ام بود که ۱۲:۰۷ دقیقه را نشان می‌داد و این زمانی بود که یک زن ناخن‌های بلند و پوسیده‌اش را توی سینه‌ام فرو کرد و با دست دیگرش جلوی دهانم را گرفته بود که صدایم درنیاید. ناگهان از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می‌دیدم، که چشمم به ساعت رومیزی‌ام افتاد… ۱۲:۰۶… در کمد دیواری‌ام با یک صدای آرام باز شد…
دومی: احساس کردم مادرم مرا از آشپزخونه که طبقه پایین است، صدا زد. درِ اتاقم را باز کردم که همان موقع در اتاق بغلی هم باز شد. مادرم بیرون آمد و به‌م گفت: «عزیزم منو صدا کردی؟»
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
دختری جوان بود که به شغل نیاز داشت ، توانست در یک خانه بزرگ و دور و قدیمی ، به عنوان پرستار بچه کار پیدا کند. پدر و مادر بچه ها آن شب برای دیدن فیلمی به بیرون رفتند و بچه ها را به پرستار خود سپردند. پرستار وقتی دیروقت شد بچه ها را به رختخواب برد و خواباند و بعد از آن برای تماشای تلویزیون به طبقه پایین رفت. که ناگهان صدای زنگ تلفن را شنید، وقتی جواب تلفن را داد ، تمام آنچه که شنید نفس نفس زدن سنگین بود و صدای مردی که از او پرسید: "آیا به بچه ها سرزده ای؟"
با ترس ، تلفن را سر جایش گذاشت و سعی كرد خودش را متقاعد كند كه این فقط كسی است كه با او شوخی می كند. او دوباره به تماشای تلویزیون برگشت اما حدود 15 دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ زد. وقتی گوشی را برداشت و آن طرف خط صدای خنده وحشتناکی شنید. سپس همان صدا پرسید: "چرا بچه ها را چک نکردی؟"
پرستار تلفن را محکم سرجایش کوبید. دختر بیچاره ترسیده بود و بلافاصله با پلیس تماس گرفت. اپراتور ایستگاه پلیس به پرستار گفت که اگر مرد دوباره زنگ بزند ، باید سعی کند تا صحبت را طولانی کند. این به پلیس زمان می دهد تا تماس را ردیابی کند. چند دقیقه بعد ، تلفن برای سومین بار زنگ زد و وقتی پرستار به آن پاسخ داد ، دوباره صدای نفس سنگین را شنید. صدا در آن طرف خط گفت: " تو باید بچه ها را بررسی کنی." پرستار به مدت طولانی به او می خندید و صحبت کرد تا تلفن را طولانی کند. او دوباره تلفن را قطع کرد و تقریباً بلافاصله ، دوباره زنگ خورد.
 
استارتر
استارتر
ســارینــا .

ســارینــا .

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Jun 20, 2023
جنسیت
خانم
این بار اپراتور ایستگاه پلیس فریاد زد: "همین حالا از خانه بیرون برو! تماس ها از طبقه بالا است! " پرستار از ترس تلفن را به زمین انداخت و ناگهان صدای پایی را شنید که از پله ها پایین می رفت. بدون مکث و به سرعتی باورنکردنی، از خانه فرار کرد. درست در حالی که در را پشت سر خود بست ، دست یک مرد در مقابل شیشه دید. او فریاد زد و دقیقاً همان لحظه یک ماشین پلیس را دید و به سمت خیابان فرار کرد.
پلیس خانه را جستجو کرد و دو کودک را در طبقه بالا پیدا کرد که در یک کمد مخفی شدند و گریه می کردند و در اتاق خواب والدین ، یک تبر خونین پیدا کردند که روی زمین کنار تلفن طبقه بالا قرار داشت. پنجره باز بود و پرده ها در نسیم تکان می خوردند. هیچ نشانی از دیوانه ای که تلفن کرده بود ، وجود نداشت. او شب هنگام رسیدن پلیس فرار کرده بود و موفق نشده بود طرح هولناکش برای کشتن دو کودک و پرستار بیچاره انجام دهد.
 

بالا