مااماان_ساامیاار
Guest
یه بنده خدایی رمانی ک ۲۲ سالم بود اومده بود خواستگاری?
واقعا هم شغل و موقعیت و چهره موجهی داشت?
زمانی که گفتند برید تو اتاق صحبت کنید پسره گفت خانوم بخدا من ********* دارم مامانم منو به زور اورده خواستگاری شما?جواب نه بدید?
من:اول از دست اون مادر ناراحت شدم ک وقتی دل بچه اش جای دیگه اس چرا در خونه یکی دیگه رو میزنه ، و بعد صداقت پسره رو تحسین کردم?
جواب نه دادیم و مادره هی میرفت میومد دوباره اجازه بدید بیایمپسره من میگه فقط دختره شما?الکی میگفتااا پسره ********* داشت?
بعد ک ب دوستم تعریف کردم میگفت باید تو گوش پسره میزدی گستاخه?چرا ؟ خب بیچاره کمک میخواست دیگه?
واقعا هم شغل و موقعیت و چهره موجهی داشت?
زمانی که گفتند برید تو اتاق صحبت کنید پسره گفت خانوم بخدا من ********* دارم مامانم منو به زور اورده خواستگاری شما?جواب نه بدید?
من:اول از دست اون مادر ناراحت شدم ک وقتی دل بچه اش جای دیگه اس چرا در خونه یکی دیگه رو میزنه ، و بعد صداقت پسره رو تحسین کردم?
جواب نه دادیم و مادره هی میرفت میومد دوباره اجازه بدید بیایمپسره من میگه فقط دختره شما?الکی میگفتااا پسره ********* داشت?
بعد ک ب دوستم تعریف کردم میگفت باید تو گوش پسره میزدی گستاخه?چرا ؟ خب بیچاره کمک میخواست دیگه?