خوابم نمیبره?

  • شروع کننده موضوع Mamane matin
  • تاریخ شروع
وضعیت
این موضوع قفل شده است
استارتر
استارتر

Mamane matin

Guest
این خاطره 4 5 سالم بود.

من بچه بودم خیلی عر عر رو بودم?
وقتی که4 5 سالم بود مامان بزرگم(مامان بابام) حاشیه شهر زندگی میکرد با عمم و یکی از عموهام که اون موقع مجرد بودن.
من رفته بودم خونشون. عموم اومد ثواب کنه منو ببره بیرون خوش گذرونی ?تو راه برگشت یک خروس توی خیابون دیدم.?
تا اینو دیدم نمی دونم چرا اتصالی کردم.? شروع کردم به عر زدن که من اینو میخوام عموم هم بیچاره تو خیابون درحالی که داره یک بچه ی عر عر رو میکشه که بزور ببرتش. مردم هم داشتن نگاه می کردن هرچقدر بیشتر منو میکشید من بیشتر جیغ می زدم ?که اینو میخوام بیچاره از خجالت تو خیابون آب شد.? اومد ثواب کنه کباب شد. آخرش هم یادم نیست چطوری منو برد??‍♀️
????
 

پاندا تپلی

Guest
یبار قرار بود داییم بیاد خونمون ی چیزیو تعمیر کنه
بعد من داشتم تو اتاق با دوستم حرف میزدم
فک کردم داییم تنهاس دیگه به دوستام گفتم گوشیو نگه دار من برم اون تلفن توی سالنو بردارم بیام بحرفیم
خلاصه موهامو اونموقع چتری زده بودم
چتریارو مرتب کردم موهامو یه طرفه ریختم
یه بلوز و شلوارک قرمزم پوشیده بودم
اومدم بیرون از اتاق
دیدم یکی از فامیلای مامانمم ک یه پسر جوون بود باهاش اومده?پسرم تعجب کرده بود
قیافه من?
قیافه پسره?
قیافه مامانم?
قیافه داییم?
یه سلام کرد منم جوابسو دادم منو میبینی?اینقدر هول کردم رفتم پیش مامانم گفتم هلیا زنگ زده?هنوز که هنوزم وقتی یادم میاد حرص میخورم??
ای وای????
 

پشیمان

Guest
یه شب یه شام حسابی درست کرده بودم شوهرم اومد خونه موقع خوردن من فقط سالاد خوردم گفتمم رژیمم شوهرم گف بخور غذاتو این سوسول بازیا چیه ?گفتم نه رژیمم شبا سالاد میخورم?بعدش که خوابید من رفتم لامپه هود و روشن کردم نشستم به غذاخوردن بعداومدم برم سره یخچال نوشابه بردارم دیدم وایساده جلوی آشپزخونه زل زده بهم قیافه من اونموقع?قیافه شوهرم??دیگه خلاصه اخرش نوشابه برام ریخت گفت بخور عزیزم به خودت فشار نیار رژیم خوب نیس???
این اتفاق برای منم افتاده ولی مچمو نگرفته ولی خیلی کیف میده ?
 

پشیمان

Guest
این خاطره برای 4 5 سال پیشه که 15 16 ساله بودم

من یک بار داشتم لباسا رو از روی بند جمع می کردم. بعد خواهرم طبقه بالا بود من پایین داشتم لباس ز ی رها رو جمع می کردم خواهرم نی م ت ن ه می پوشید بهش گفتم خجالت نمی کشی اینا رو می پوشی? بزرگ شدی و فلان و خلاصه داشتیم با خنده و شوخی داشتیم راجب لبا س ز ی ر ا حرف می زدیم یک دفعه برگشت دیدم بابام ته حال تو تاریکی نشسته همه ی حرفای مارو شنیده? داشت چپ چپ نگام می کرد رفتم تو زمین آب شدم??
حالا بابای من باشه یه نوج نوچ نوچ میکنه سرشم به نشانه تاسف تکون میده و محل رو ترک میکنه?
 

وضعیت
این موضوع قفل شده است
بالا