خاطرات خنده دار

  • شروع کننده موضوع Mishell
  • تاریخ شروع

پاندا تپولی

Guest
خاطرات بچگی من: کلاس سوم دبستان بودم خواهرم هم اول دبستان باهم هم مدرسه ای و هم سرویسی بودیم. اون سال سرویسمون مینی بوس بود یک دفعه با کلاس چهارم پنجمیا دعوام شد سر جا. اونا گفتند ادب از که آموختی؟؟?
منم خیلی با اعتماد بنفس گفتم من ادب را از مادرم آموختم?. انقدر هم با اعتماد به نفس مادرم رو گفتم که نگو بعد هرهر بهم خندیدن منم از بس تو باقالی ها بودم تا دوسال بعدش هنوز نفهمیده بودم اوضاع از چه قراره?‍♀️?‍♀️??
 

پاندا تپولی

Guest
من کلاس چهارم بودم اون سال دیگه مینی بوس نبود سرویسمون یک پراید سفید بود که اسم رانندش آقای سجادی بود ما با این آقا ماااااااااجراها داشتیم. کلا 5 نفر بودیم تو سرویس یکی شونم خواهر من بود.1 سرویسمون میخواست داماد شه عکس زنش (یک عکس3 در4 بود) تو داشبورد بود. بعد خواهرم عکس زن سرویسمونو دید گفت آقای سجادی زنت چقدر زشته?‍♀️(خواهرم دوم دبستان بود) آقای سجادی? خواهرم? من? بچه های سرویس?
بدبخت زنش هم زشت نبود نمی دونم چرا این حرف و زد??
 

پاندا تپولی

Guest
من بچه بودم خیلی عر عر رو بودم?
وقتی که4 5 سالم بود مامان بزرگم(مامان بابام) حاشیه شهر زندگی میکرد با عمم و یکی از عموهام که اون موقع مجرد بودن.
من رفته بودم خونشون. عموم اومد ثواب کنه منو ببره بیرون خوش گذرونی ?تو راه برگشت یک خروس توی خیابون دیدم.?
تا اینو دیدم نمی دونم چرا اتصالی کردم.? شروع کردم به عر زدن که من اینو میخوام عموم هم بیچاره تو خیابون درحالی که داره یک بچه ی عر عر رو میکشه که بزور ببرتش. مردم هم داشتن نگاه می کردن هرچقدر بیشتر منو میکشید من بیشتر جیغ می زدم ?که اینو میخوام بیچاره از خجالت تو خیابون آب شد.? اومد ثواب کنه کباب شد. آخرش هم یادم نیست چطوری منو برد??‍♀️
 

Sogand

Guest
خاطرات بچگی من: کلاس سوم دبستان بودم خواهرم هم اول دبستان باهم هم مدرسه ای و هم سرویسی بودیم. اون سال سرویسمون مینی بوس بود یک دفعه با کلاس چهارم پنجمیا دعوام شد سر جا. اونا گفتند ادب از که آموختی؟؟?
منم خیلی با اعتماد بنفس گفتم من ادب را از مادرم آموختم?. انقدر هم با اعتماد به نفس مادرم رو گفتم که نگو بعد هرهر بهم خندیدن منم از بس تو باقالی ها بودم تا دوسال بعدش هنوز نفهمیده بودم اوضاع از چه قراره?‍♀️?‍♀️??
اوه اوه?
 

Sogand

Guest
من کلاس چهارم بودم اون سال دیگه مینی بوس نبود سرویسمون یک پراید سفید بود که اسم رانندش آقای سجادی بود ما با این آقا ماااااااااجراها داشتیم. کلا 5 نفر بودیم تو سرویس یکی شونم خواهر من بود.1 سرویسمون میخواست داماد شه عکس زنش (یک عکس3 در4 بود) تو داشبورد بود. بعد خواهرم عکس زن سرویسمونو دید گفت آقای سجادی زنت چقدر زشته?‍♀️(خواهرم دوم دبستان بود) آقای سجادی? خواهرم? من? بچه های سرویس?
بدبخت زنش هم زشت نبود نمی دونم چرا این حرف و زد??
???
 

royajony

Guest
خاطرات بچگی من: کلاس سوم دبستان بودم خواهرم هم اول دبستان باهم هم مدرسه ای و هم سرویسی بودیم. اون سال سرویسمون مینی بوس بود یک دفعه با کلاس چهارم پنجمیا دعوام شد سر جا. اونا گفتند ادب از که آموختی؟؟?
منم خیلی با اعتماد بنفس گفتم من ادب را از مادرم آموختم?. انقدر هم با اعتماد به نفس مادرم رو گفتم که نگو بعد هرهر بهم خندیدن منم از بس تو باقالی ها بودم تا دوسال بعدش هنوز نفهمیده بودم اوضاع از چه قراره?‍♀️?‍♀️??
??????‍♀️?‍♀️
 

کاربر حذف شده 880

Guest
من بچه بودم خیلی عر عر رو بودم?
وقتی که4 5 سالم بود مامان بزرگم(مامان بابام) حاشیه شهر زندگی میکرد با عمم و یکی از عموهام که اون موقع مجرد بودن.
من رفته بودم خونشون. عموم اومد ثواب کنه منو ببره بیرون خوش گذرونی ?تو راه برگشت یک خروس توی خیابون دیدم.?
تا اینو دیدم نمی دونم چرا اتصالی کردم.? شروع کردم به عر زدن که من اینو میخوام عموم هم بیچاره تو خیابون درحالی که داره یک بچه ی عر عر رو میکشه که بزور ببرتش. مردم هم داشتن نگاه می کردن هرچقدر بیشتر منو میکشید من بیشتر جیغ می زدم ?که اینو میخوام بیچاره از خجالت تو خیابون آب شد.? اومد ثواب کنه کباب شد. آخرش هم یادم نیست چطوری منو برد??‍♀️
???
 

نبات

Guest
بچه که بودم حدودا ۷ سالم بود بعد خونه مامان بزرگم حیاط دار بود درخت داشت دختر عمم ۱ سالش بود اون موقع پوشک میشدبغلش کردم با چادر بستمش به خودم از درخت رفتم بالا مقل تارزان نشستم رو شاخه مامانم که با دمپایی میزد به بالا درخت میگفت بیا پایین نیای خودم میام بالا چادرشو بست به کمرش بیاد بالا که بابابزرگم نردبان گذاشتن آوردمون پایین مامانمم با دمپایی میدوید دنبالم میگفت میبندمت به همون درخت شغال بیاد بخورتت
 

پاندا تپولی

Guest
بچه که بودم حدودا ۷ سالم بود بعد خونه مامان بزرگم حیاط دار بود درخت داشت دختر عمم ۱ سالش بود اون موقع پوشک میشدبغلش کردم با چادر بستمش به خودم از درخت رفتم بالا مقل تارزان نشستم رو شاخه مامانم که با دمپایی میزد به بالا درخت میگفت بیا پایین نیای خودم میام بالا چادرشو بست به کمرش بیاد بالا که بابابزرگم نردبان گذاشتن آوردمون پایین مامانمم با دمپایی میدوید دنبالم میگفت میبندمت به همون درخت شغال بیاد بخورتت
چه شیطون بودی???
 

بالا