بور چشم سبز
Guest
یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدمهای گذشته نداری?
دیگه میتونی واسه همشون آرزوی خوشبختی کنی؛ یه جور رهایی و بیاحساسی کامل?
از اون به بعد با کسی جر و بحث نمیکنی، به همه لبخند میزنی و از همهچیز ساده میگذری? اونجاست که میفهمی باید قوی بمونی چون موندی میمونه، رفتنی هم میره و « فقط خودت مهمی؛ فقط خودت. »?
╲\ ╭``┓ ? ┗``╯ \╲
دیگه میتونی واسه همشون آرزوی خوشبختی کنی؛ یه جور رهایی و بیاحساسی کامل?
از اون به بعد با کسی جر و بحث نمیکنی، به همه لبخند میزنی و از همهچیز ساده میگذری? اونجاست که میفهمی باید قوی بمونی چون موندی میمونه، رفتنی هم میره و « فقط خودت مهمی؛ فقط خودت. »?
╲\ ╭``┓ ? ┗``╯ \╲