توهمات من

  • شروع کننده موضوع مااماان_ساامیاار
  • تاریخ شروع

مااماان_ساامیاار

Guest
من بعد زایمانم دچار افسردگی شده بودم
همش فکر میکردم میمیرم
بعد شوهرمو صدا میزدم
میگفتم بیدار شو ، من مردم ، زن نگیر تنهایی بمون بمونو بزرگ‌کن
اونم خواب آلود میگفت باشه
بعد میگفتم اگه زن گرفتی یکی بگیر بچه دار نشه ک برای بچم مادری کنه
اونم میگفت باشه
تهش میگفتم ببین نری النگوهای منو بدی بهشا
اونم میگفت پس چی کنم
?
بعد برای خودم فکر میکردم بهتره لگد بزنم بهش ، نتونه زن بگیره?

ی وقتایی هم مینشستم تنهایی گریه میکردم بچمو کی بزرگ کنه?

تا یک ماه بعد مامانم اومد فهمید توهم میزنم ، بردم مشاور
اونم معرفی کرد روان پزسک دو ماه دارو خوردم خوب شدم
 

پاندا تپلی

Guest
من بعد زایمانم دچار افسردگی شده بودم
همش فکر میکردم میمیرم
بعد شوهرمو صدا میزدم
میگفتم بیدار شو ، من مردم ، زن نگیر تنهایی بمون بمونو بزرگ‌کن
اونم خواب آلود میگفت باشه
بعد میگفتم اگه زن گرفتی یکی بگیر بچه دار نشه ک برای بچم مادری کنه
اونم میگفت باشه
تهش میگفتم ببین نری النگوهای منو بدی بهشا
اونم میگفت پس چی کنم
?
بعد برای خودم فکر میکردم بهتره لگد بزنم بهش ، نتونه زن بگیره?

ی وقتایی هم مینشستم تنهایی گریه میکردم بچمو کی بزرگ کنه?

تا یک ماه بعد مامانم اومد فهمید توهم میزنم ، بردم مشاور
اونم معرفی کرد روان پزسک دو ماه دارو خوردم خوب شدم
خداروشکر
منم یک مدت خیلی توهم میزدم و جالبش این بود که می دونستم دارم توهم میزنم ولی از توهمم میترسیدم از ترس استرس میگرفتم.اصلا یک اوضاعی بود الان خداروشکر خیلی خوبم
 

بالا