تا دیر نشده...

  • شروع کننده موضوع مامان اروین
  • تاریخ شروع

مامان اروین

Guest
*تا دیر نشده* ...

چه خوبه که قبل از اینکه عزیزی رو از دست بدیم و یا خودمون از دنیا بریم، قدر همین لحظات باهم بودنمون تو دنیا رو بدونیم ...

? نوشته دکتر مهرپور برای همسر مرحومش!! خیلی قشنگ این مطلب رو میرسونه .. بخونید این نوشته رو:

?مریم عزیزم سلام. من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است، رسیده ام. پزشک، جراح، فوق تخصص، استاد و حتی رییس! اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت، یک آرزو بیشتر ندارم. همه این ها را که برشمردم را پس بدهم. در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم، در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول میدهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم.

مریم عزیزم؛ این روزها جوانترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر؛ نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی بینند و برای رسیدنِ هر چه سریعتر به قله، بسیاری را در دامنه جای میگذارند.

مریم عزیزم ، من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم. من پشیمانم.

مریم جان بگذار جوان‌ترها را نصیحتی کنم. در بالای قلّه ها و آن سوی ابرها خبری نیست، هر چه هست در دامنه زندگی شماست....
 

پاندا تپولی

Guest
*تا دیر نشده* ...

چه خوبه که قبل از اینکه عزیزی رو از دست بدیم و یا خودمون از دنیا بریم، قدر همین لحظات باهم بودنمون تو دنیا رو بدونیم ...

? نوشته دکتر مهرپور برای همسر مرحومش!! خیلی قشنگ این مطلب رو میرسونه .. بخونید این نوشته رو:

?مریم عزیزم سلام. من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است، رسیده ام. پزشک، جراح، فوق تخصص، استاد و حتی رییس! اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت، یک آرزو بیشتر ندارم. همه این ها را که برشمردم را پس بدهم. در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم، در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول میدهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم.

مریم عزیزم؛ این روزها جوانترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر؛ نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی بینند و برای رسیدنِ هر چه سریعتر به قله، بسیاری را در دامنه جای میگذارند.

مریم عزیزم ، من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم. من پشیمانم.

مریم جان بگذار جوان‌ترها را نصیحتی کنم. در بالای قلّه ها و آن سوی ابرها خبری نیست، هر چه هست در دامنه زندگی شماست....
چه غم انگیز بود?
 

صنم

Guest
خیلی عالی بود ? چنان غرق در روزمرگی هامون شدیم چنان درگیر مسائل زندگی شدیم که هر چیزی رو یک شبه داشته باشیم به این موارد توجهی نداریم
 

بالا