تا حالا بهتون تعرض شده؟

[انگور]

تو خود فامیل مخصوصا
برای کی پیش اومده

 

[انگور]

من وقتی ۱۱ سالم بود یکی از فامیلای نزدیکم بزور منو پیش خودش میخواست بخوابونه مچ پاهامو محکم گرفته بود نمیذاشت برم

 

[پیشی]

بله آشنا نبود

 

[انگور]

بله آشنا نبود

من هنوز ک هنوزه یادم میوفته گاهی آرزوی مرگشو میکنم

 

[هیماواری]

من نه در حد اونطوری
ولی پسر عموم منو تا ده سالگی بد میچلوند...بابام یه بار دید اعصبانی شد بش اونم دیگه نکرد ...
می‌گرفت منو بغلش هی به قصد بازی فشار میداد ...منم فک میکردم بازی میخواد کنه ولی فک کنم قصد دیگه ای داشت ...
بابام خیلی روش حساس شده از اون موقع ...?

 

[آتی جان]

آره بچکیام
کاملا یادمه...
شاید ی روز داستانو گذاشتم...
خدا لعنتش کنه
ترسیدم خیلی اون موقع

 

[انگور]

من نه در حد اونطوری
ولی پسر عموم منو تا ده سالگی بد میچلوند...بابام یه بار دید اعصبانی شد بش اونم دیگه نکرد ...
می‌گرفت منو بغلش هی به قصد بازی فشار میداد ...منم فک میکردم بازی میخواد کنه ولی فک کنم قصد دیگه ای داشت ...
بابام خیلی روش حساس شده از اون موقع ...?

اوهوم
تو فامیل ما چند تا هست

 

[پیشی]

من هنوز ک هنوزه یادم میوفته گاهی آرزوی مرگشو میکنم

من استاد زبانم بود فک میکردم قصدی نداره بعد بعدش دست گرفت به بدنم..

 

[انگور]

من استاد زبانم بود فک میکردم قصدی نداره بعد بعدش دست گرفت به بدنم..

جوون بود؟
از پیرا بیشتر باید ترسید...

 

[اردشیر وسطی?]

?

 

[اردشیر وسطی?]

زیاد

 

[پیشی]

جوون بود؟
از پیرا بیشتر باید ترسید...

۳۵ سال

 

[صنم]

بله متاسفانه هر موقع یادم می افته اعصابم بهم میریزه توی آسانسور شلوغ بیمارستان

 

[آتی جان]

آره بچکیام
کاملا یادمه...
شاید ی روز داستانو گذاشتم...
خدا لعنتش کنه
ترسیدم خیلی اون موقع

من یادمه وقتی میومد
میرفتم پشت در اتاق خاب قایم میشدم...
خیلی ترسیده
ی حس بد
ی شب مامانم رفت شب ماه رمضون مسجد
تا صبح اونجا قایم شدم
پیش اونا بودیم

 

[انگور]

زیاد

من چند روز پیش تو خیابون بودم ی مرده دو بار ب باسنم یدفه رد میشد دست میزد منم شوک بودم نمیدونستم باید چیکار کنم داد بزنم یا ن
خیلی پشیمونم چیزی بش نگفتم

 

[انگور]

بله متاسفانه هر موقع یادم می افته اعصابم بهم میریزه توی آسانسور شلوغ بیمارستان

اره توی اسانسور هم بده خیلییی

 

[اردشیر وسطی?]

من چند روز پیش تو خیابون بودم ی مرده دو بار ب باسنم یدفه رد میشد دست میزد منم شوک بودم نمیدونستم باید چیکار کنم داد بزنم یا ن
خیلی پشیمونم چیزی بش نگفتم

از این اتفاق زیاد میفته تو شلوغی مخصوصا
سکوت نکن هیچوقت

 

[آتی جان]

من یادمه وقتی میومد
میرفتم پشت در اتاق خاب قایم میشدم...
خیلی ترسیده
ی حس بد
ی شب مامانم رفت شب ماه رمضون مسجد
تا صبح اونجا قایم شدم
پیش اونا بودیم

گاهی شوهرم میگه
کسی تورو اذیت کنه..
میگم ن بابا
اما تو دلم میگم خدا لعنتش کنه

 

[آتی جان]

از این اتفاق زیاد میفته تو شلوغی مخصوصا
سکوت نکن هیچوقت

من بچه بودم
ترسیدم
الان کسی بیاد جرش میدم خب

 

[انگور]

گاهی شوهرم میگه
کسی تورو اذیت کنه..
میگم ن بابا
اما تو دلم میگم خدا لعنتش کنه

?
من گاهی میبینمش اصن از نگاهش بدم میاد