ماه_تابان
Guest
بچه ها دیشب من و دوستم به خاطر رتبه های کنکورمون خوشحال بودیمو کلا شبو باهم گذروندیم بعد نزدیک دم دمه های صبح بود به شدتت خوابمون گرفته بود من عادت دارم حتتما قبل خواب لباس خوابم یه سفید و آبی آسمونیه بلند دارم همیشه اونو میپوشم میخوابم بعد اونو پوشیدم پوستمم خیلی بوره موهامم پریشوون خوابمم میومد یه قیافه داشتم عیییین ارواح سرگردان یهو دوستم انگار یکی پخ اش کنه یا خواب بد دیده یه جوووری از تو خواب پرید جیغ زد دویدم سمتش گفتم چیشده گفت برو گمشووو و فلان فقد جیغ میزد بلند گفتم چتتههه روانییی تا پنج دیقه از ترس نمیتونس حرف بزنه گفتم خاک بر سرت من همتام گفت اجنه ی پلشت صبحا یه جوری قیافه نگیر آدم جرئت نکنه نگات کنه با اون موهای پرکلاغیت مثه قاتل زنجیره ای شدی
فک کرده بود من روحم اومدم بکشمش??
فک کرده بود من روحم اومدم بکشمش??