خوب من... چهار تا هفت سالم بود با بابام و خواهرم رفته بودیم به یه لبنیاتی که خیلی بزرگ بود و شکلات هم داشت ما جلوی شکلات‌ها ایستاده بودیم و منم دلم شکلات می‌خواست ولی چون بچه بودم روم نشده بود که به بابام بگم برام بخره یعنی واقعا خاک تو سرم که این کارو کردم
اونجا چند تا دوربین مخفی داشت دوربین مخفی‌ها رو نگاه کردم و تا جایی که دوربین مخفی‌ها از ما فیلم نمی‌گرفت چشمم بهشون بود وقتی که دوربین مخفی‌ها دیگه فیلم ما رو نمی‌گرفتن و روشون رو کرده بودن اون طرف زود دستمو به پشتم بردم و زود در حالی که داشتم جلو رو نگاه می‌کردم دستم بردم پشتمو یه دونه آبنبات برداشتم گذاشتم توی جیبم یعنی واقعاً خاک تو سرم
بعدش که کارمون چیه اون لبنیاتی تموم شد رفتیم توی ماشین و من دستمو بردم توی کیسه صندلی و اونجا آبنباتو باز کردم و زودی گذاشتمش توی دهنم
یکی دیگه هم بگم؟خیلی بچه بودم نمی‌دونم شاید همون چهار تا ۷ سالم بود یادم نمیاد با کدوم از دوستام رفته بودیم مغازه پایین کوچه اونجا بادام زمینی‌هایی داشت که با پوست بودن دوست داشتم یکی از اون بادام زمینی‌ها رو بخورم ولی پول نداشتم و روم نمی‌شد به اون آقا بگماونجا هم یه دونه دوربین مخفی داشت دوربین مخفی که حواسش به من نبود و روشو کرده بود اون طرف تا از اون طرف فیلم بگیره و آقای مغازه‌دار چشمش به من نبود زود دستمو بردم و یه دونه برداشتمو گذاشتم توی جیبم و همباز و همباز خاک بر سر من
چیکار کنم؟فقط تو رو خدا نگین ورزش کنم از ورزش به شدت بدم میاد.
ولی الان نه
از امروز شروع میکنم آخرالزمان رو درست میکنم البته توی واقعیت
نمی‌دونم چرا من خیلی تورو دوست دارم
