بچه ها شما به این چیزا اعتقاد دارین که.....

[آیسا]

بعضی جاها بدیومنه ،مثلآ اونجا بری اتفاقای بد برات میوفته؟؟؟به نظرتون علتش چیه وچیکارمیشه کرد ..؟الان اینجاکه اومدیم اینجوریه ،هربارمیایم اتفاقای بدمیوفته ،اعصاب خوردی ،دعوا ،مریضی ....

 

[نهاال]

من اعتقادم اینه جایی که حس خوبی بهش ندارم تمام انرژی منفی های جهان جذبم میشن و بطور خودکار پی در چی برام اتفاق های بد میوفته همچی به حس خودمون ربط داره نه چیز دیگه

 

[آیسا]

من اعتقادم اینه جایی که حس خوبی بهش ندارم تمام انرژی منفی های جهان جذبم میشن و بطور خودکار پی در چی برام اتفاق های بد میوفته همچی به حس خودمون ربط داره نه چیز دیگه

اینجایی که الان هستیم هروقت اومدیم اتفاقای بدی افتاده ،یکی دوسال پیش که وحشتناک بود

 

[Black]

خب چرا میاید

 

[آیسا]

خب چرا میاید

خونه ساختن اینجا روستاشونه ،این زمینم ارث رسیده بهشون ،یعنی من یادم نمیاد یه باراینجا خوش گذشته باشه بهمون ،هربار یه اتفاقی باید بیوفته ،من اصلآ راضی نبودم بیایم پارسال رفتیم شمال خیلی خوب بود شیرازم زمستون رفتیم خوب بود ولی اینجا همش اعصاب خوردیه امروزم مادربزرگ شوهرم روبه موت شده اینا بردنش بیمارستان الان خواهرشوهرم پیش اونه ،بیچاره اومده بود خونه ازترس میلزرید ،میگفت مادربزرگم میترسه بیچاره

 

[مانا،]

من برام پیش اومده
جایی بودم که همش برام بد پیش میومد
جابجا شدم خیلی شرایطم بهتر شد

چون اون مکان دوست نداشتم همشم
همین فاز منفی به سمتم میومد

 

[Black]

خونه ساختن اینجا روستاشونه ،این زمینم ارث رسیده بهشون ،یعنی من یادم نمیاد یه باراینجا خوش گذشته باشه بهمون ،هربار یه اتفاقی باید بیوفته ،من اصلآ راضی نبودم بیایم پارسال رفتیم شمال خیلی خوب بود شیرازم زمستون رفتیم خوب بود ولی اینجا همش اعصاب خوردیه امروزم مادربزرگ شوهرم روبه موت شده اینا بردنش بیمارستان الان خواهرشوهرم پیش اونه ،بیچاره اومده بود خونه ازترس میلزرید ،میگفت مادربزرگم میترسه بیچاره

بابا برید

 

[صبح _ آفتابی]

نه راستش
بنظرم تلقینه