پنجشنبه ساعت 2 شب خوابیدم
صبح تا ساعت 11 یه نفس خواب بودم
پاشدم ناهار درست کنم یادم اومد
ناهار داریم
شام دیشبش
ساعت 12 باز گرفتم خوابیدم تاااااا 6
6 پاشدم یه دستی به خونه زندگیم و بچهام کشیدم
تا 9
9 شام خوردیم و اعلام خاموشی کردم
من که درجا خوابم برد ولی بچها میگفتن
به زور خوابیدن
حقیقتا دلم سوخت بهشون
باز روز بعد ساعت 8 بیدار شدم تا ناهار درست کردم
شد 12
یه چرتی زدم تا شوشو بعده هفته هااااا برگشت
ناهارشو دادم یکم اختلاط کردیم بعد خوابیدیم
5 بیدار شدیم رفتیم خونه مادرشوعرم تا 11 اونجا بودیم
دیگه اومدیم خونه مثل جنازه افتادم خوابیدم
امروزم ساعت 7 پاشدم خونه ترکیده بود
یکم زحمت کشیدم تا الان که در خدمت شمام
اصلا زمستون شده انقد میخوابم
نکنه خرسی چیزی ام؟