برای او که نمیخواهد فراموشش کنم

  • شروع کننده موضوع طلای سرخ
  • تاریخ شروع
وضعیت
این موضوع قفل شده است

طلای سرخ

Guest
بچگیهامونو یادم نیست
یه تصویر گنگ و تار
من با پسرها بازی نمیکردم تو هم با دخترها
هیچوقت سر راه هم نبودیم
فامیل بودیم
میرفتیم
میومدیم
میومدید
میرفتیم
اما منوتو هیچوقت همو نمیدیدیم
شاید هم این فقط نظر منه
اره
فقط من اینجور فکر میکنم
آخه وقتی بعد از سالها که باباهامون قهر بودن و یه روز اتفاقی آشتی کردن و ما یه شب امدیم خونتون،
وقتی آخر شب که میخواستیم بریم خونه و تو تازه از سر کار امده بودی و
منو دیدی
گفتی:چه بزرگ شده
من سرخو سفید شدم
سر بالا نکردم ببینمت
ندیدمت
ندیدم
دو سال منو خاستگاری کردی
به هر آبو آتیشی زدی
همه کار کردی که بابام راضی بشه
اما
نداد
با اینکه منم عاشق شده بودمو دعا میکردم راضی بشه
رضایت نداد
نگفتم از عشقم
عیب میدونستن
نشد بگم
و اما تو
اون همه امدی و رفتی
من سر به زیر موندم
نگات نکردم
کاش نگات میکردم
تا چهره ات الان یادم میومد
اما نه
بهتر که ندیدمت
بهت فکر نمیکنم
هیچوقت
اما الان بعد از سالها گاهی گهگداری
یهو حست میکنم میای توی نظرم
تصویری ازت توی ذهنم ندارم
اما انگار میبینمت
چرا؟
میگن دل به دل راه داره
نکنه داری بهم فکر میکنی و واسه همینه که میای توی نظرم؟
نکن این کارو
نکن
من خطت زدم و زندگی دیگه ای دارم
«م»فراموشم کن
ازت خواهش میکنم
 
استارتر
استارتر

طلای سرخ

Guest
این تایپیکدر تکمیل تایپیک زندگی من
 

وضعیت
این موضوع قفل شده است
بالا