نامیرا
Guest
باز اين چه شورش است که در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين
بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملک بر آدميان نوحه مي کنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين، نور مشرقين
پرورده ي کنار رسول خدا، حسين
کشتي شکست خورده ي طوفان کربلا
در خاک و خون طپيده ميدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار مي گريست
خون مي گذشت از سر ايوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابيبه غير اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضايقه کردندکوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکند
خاتم ز قحط آب سليمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عيوق ميرسد
فرياد العطش ز بيابان کربلا
آه از دمي که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خيمه ي سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غيرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي
وين خرگه بلند ستون بيستون شدي
کاش آن زمان در آمدي از کوه تا به کوه
سيل سيه که روي زمين قيرگون شدي
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بيت
يک شعله ي برق خرمن گردون دون شدي
کاش آن زمان که اين حرکت کرد آسمان
سيماب وار گوي زمين بي سکون شدي
کاش آن زمان که پيکر او شد درون خاک
جان جهانيان همه از تن برون شدي
کاش آن زمانکه کشتي آل نبي شکست
عالم تمام غرقه درياي خون شدي
آن انتقام گر نفتادي به روزحشر
با اين عمل معامله ي دهر چون شدي
آل نبي چو دست تظلم بر آورند
ارکان عرش را به تلاطم در آورند
بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ي انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي که بر سر شيرخدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها
افروختند و در حسن مجتبي زدند
وآنگه سرادقي که ملک مجرمش نبود
کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه ي ستيزه درآن دشت کوفيان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزان جگر مصطفي دريد
بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند
اهل حرم دريده گريبان، گشوده مو
فرياد بر در ِ حرم کبريا زدند
روح الامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه ي او بر زمين رسيد
جوش از زمين به ذروه عرش برين رسيد
نزديک شد که خانه ي ايمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد
يکباره جامه در خم گردون به نيل زد
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين
بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملک بر آدميان نوحه مي کنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين، نور مشرقين
پرورده ي کنار رسول خدا، حسين
کشتي شکست خورده ي طوفان کربلا
در خاک و خون طپيده ميدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار مي گريست
خون مي گذشت از سر ايوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابيبه غير اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضايقه کردندکوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکند
خاتم ز قحط آب سليمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عيوق ميرسد
فرياد العطش ز بيابان کربلا
آه از دمي که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خيمه ي سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غيرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي
وين خرگه بلند ستون بيستون شدي
کاش آن زمان در آمدي از کوه تا به کوه
سيل سيه که روي زمين قيرگون شدي
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بيت
يک شعله ي برق خرمن گردون دون شدي
کاش آن زمان که اين حرکت کرد آسمان
سيماب وار گوي زمين بي سکون شدي
کاش آن زمان که پيکر او شد درون خاک
جان جهانيان همه از تن برون شدي
کاش آن زمانکه کشتي آل نبي شکست
عالم تمام غرقه درياي خون شدي
آن انتقام گر نفتادي به روزحشر
با اين عمل معامله ي دهر چون شدي
آل نبي چو دست تظلم بر آورند
ارکان عرش را به تلاطم در آورند
بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ي انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي که بر سر شيرخدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها
افروختند و در حسن مجتبي زدند
وآنگه سرادقي که ملک مجرمش نبود
کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه ي ستيزه درآن دشت کوفيان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزان جگر مصطفي دريد
بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند
اهل حرم دريده گريبان، گشوده مو
فرياد بر در ِ حرم کبريا زدند
روح الامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه ي او بر زمين رسيد
جوش از زمين به ذروه عرش برين رسيد
نزديک شد که خانه ي ايمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد
يکباره جامه در خم گردون به نيل زد
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش