صفحه های 18 و 19
و افزودم: ((من ازاین کسب و کار شما چیزی سر در نمیارم، اما خدا را خیلی خوب میشناسم .))او پاسخ داد: ((حرفهای شما آدمو خیلی امیدوار می کنه. اما تا پام رو از اینجا بزارم بیرون، تمام این افکار دوباره حالمو میگیره.)) او در شهری دور از آنجا زندگی می کرد. حدود یک هفته از او خبری...